محل تبلیغات شما



محبوبیت در محیط کار یک موتور محرک شادابی در زندگی است که من از آن محرومم. علتش را واقعاً نمی دانم. مخصوصاً وقتی که مدیر مجموعه ای باشم خیلی گوشت تلخ می شوم. 

دوران مجردی و وقتی در شهر دیگری کار می کردم، اینطور نبود. با همه شوخی می کردیم و می خندیدیم و همه مرا در اداره دوست داشتند. استعداد ویژه ای در شوخی های بی ادبی داشتم که در دوران دانشجویی شکوفا شده و در دو سال اول کاری ام باعث محبوبیت خودم و شادابی محیط کارم شده بود. 

وقتی به این شهر آمدم، احساس کردم نمی شود زیاد شوخی کنم. فضا سنگین بود. بعد از ازدواجم سال به سال از همکارانم فاصله گرفته ام و الان که اینجا هستم از هیچ کدامشان خوشم نمی آید. شاید علت عدم محبوبیت من همین باشد.

هر چه که می خواهی بدست بیاوری اول باید آنرا به دیگران هدیه بدهی. اگر می خواهی دوستت داشته باشند باید تو اول دوستشان داشته باشی.


حسرت های دوری از محل تولد طی این مدت زندگی مشترک همیشه با من بوده است. در سالهای اول به دلیل مخالف بودن خانواده ام با ازدواج من، به نحوی خوشحال بودم اکه از آنها دورم، اما از سال 88 که مادرم فوت کرد حس نوستالژیک شدیدی نسبت به خاطرات دوران کودکی ام پیدا کردم. 

پارسال سد بزرگ روستای محل تولدم بعد از 22 سال خشکسالی، به مدد رحمت بی پایان الهی دوباره پر شد ولی من گرفتار درس و خانواده بودم و نتوانستم صحنه سرریز شدنش را ببینم. امسال هم در آستانه سرریز شدن است و ما بخاطر کرونا محبوس شده ایم.

پدر پیرم در 88 سالگی چشم به در است که ما را ببیند و کمی از تنهایی در بیاید. دلم برای قدم زدن روی سبزه های بهاری باران خورده روستایم تنگ شده. دوست دارم با برادرها و خواهرهایم ساعت ها بنشینیم و از گذشته حرف بزنیم و اشک بریزیم. دوست دارم در غم ها و شادی های خانواده ام در کنارشان باشم.

نمی شود. همسرم از همان ابتدا گفته که هیچ وقت به محل تولد من برای زندگی نخواهد آمد. هر چند ماه یک بار برای دیدارشان فقط بمدت یک روز می رویم و تمام. حالا بعد از 14 سال زندگی در شهر همسرم، به این نتیجه رسیده ایم که اینجا هم جای ماندن نیست. نمی دانم بلاخره کجا خواهیم رفت ولی مطمئنم نخواهم توانست در روستای محل تولدم زندگی کنم. این حسرت را به گور خواهم برد.


تفاوت های من و همسرم آنقدر زیاد است که هر کس ما را بشناسد خواهد گفت با چه منطقی ازدواج کرده اید؟ شباهت هایی هم داریم اما ظاهری اند و کم اهمیت. اینکه زندگی مشترک ما تاکنون به ظاهر موفق بوده و به جدایی نکشیده، شاید ماحصل همین تفاوت ها باشد. بطوری که در زمینه های مختلف بیشتر مکمل هم بوده ایم تا مجادل هم.

در امور اقتصادی من آدم لارج ولی برنامه ریز و آینده نگر هستم. همسرم کنس و آینده ترس است و توانایی برنامه ریزی کمی دارد، در عوض به شدت صرفه جو و کم خرج است. در امور اجتماعی من عزلت گزین و اهل مسامحه و گفتگو هستم، او اما اجتماعی تر از من است ولی ظاهر بین و کینه پرور. در نحوه کار کردن، من تنبل استراتژیست و پر مدعایی هستم ولی او به شدت پیگیر و جزئی نگر و با احتیاط است و روابط کاری بسیار خوبی دارد. در حوزه ذوق هنری، من اهل مطالعه و ظریف و پر احساس هستم ولی او به شدت بی ذوق به نظر می رسد و به هیچ هنری توجه ندارد.

یکی از گلایه های من از زندگی مشترکم این است که نمی توانم با همسرم گفتگوهای عمیق و فیلسوفانه داشته باشم. معمولاً موقعیت حرف زدن پیش نمی آید و اگر هم پیش بیاید من باید طوری حرف بزنم که او را دده نکند و حوصله اش سر نرود. من همسری می خواستم که وقتی کتابی را می خوانم یا موسیقی را گوش می دهم یا فیلم خاصی را می بینم بتوانم در مورد احساس خودم با او حرف بزنم و او هم حرفی برای زدن داشته باشد و احساسات مرا تحلیل کند و خودش احساساتش را از منظر دیگری بیان کند و ما هردو بنشینیم و ساعتها حرف بزنیم. حیف که این آرزویم برآورده نشد.   

 


نماز شب در شبهای احیا یکی از عبادت های به یادگار مانده از دوران کودکی ام است که در سه سال گذشته دوباره انجامش دادم. دعاهایی که در پایان آنها خواندم تا حالا همه مستجاب شده است. برای همین به آن اعتقاد پیدا کرده ام و به خانواده ام هم آنرا توصیه کرده ام. امسال در سه شب احیا سه درخواست از خدا کردم: آشتی کردن با باجناق و خواهرزنم، رفع مشکل چاقی و قد کوتاه دخترم و بهبود روابط عاشقانه با همسرم. نمی دانم سال آینده این موقع اگر زنده باشم به کدام خواسته ها خواهم
انجام کارها به محض توانستن یک موهبت خدادادی است که در تعداد خیلی کمی از انسانها پیدا می شود. منظورم این است که اکثر ما کارهایی برای انجام دادن داریم که همین الان هم وقت و هم توان و هم بودجه آنرا داریم اما آنرا به تعویق می اندازیم، چون فعلا حالش را نداریم. زمانی که مادرم زنده بود همیشه به پدرم غر میزد که تو از کار می ترسی! الان هم همسرم همیشه مرا متهم می کند که امروز و فردا می کنی. از طرف دیگر تعداد زیادی از خانم ها را دیده و شنیده ام که این ایراد را به
شجریان را ما دهه شصتی ها اولین و آخرین طلایه دار موسیقی اصیل می دانیم. سالها بعد برای هم دوره بودن با این وجود عزیز؛ به نوه هایمان پز خواهیم داد و آنها با حسرت خواهند پرسید پس چرا اینقدر از زمانه گله داشته است؟ ما چه جوابی باید بدهیم؟ او اینقدر برای مردم از خود مایه گذاشت و دل سوزاند، ما برای وطنمان و برای همنوع مان چه کرده ایم؟ این روزها هر لحظه منتظریم خبری که نباید، بشنویم. این اضطراب چهار پنج سال است که با ماست.
ماجرای ازدواج سلبریتی ها مثل همه کشورهای دیگر در کشور ما هم شده دغدغه عموم مردم! مدت هاست مهران مدیری در برنامه فرمایشی اش، دورهمی، از مهمانهای مجردش این سوال را می پرسد که چرا ازدواج نکرده ای؟ مهمانهای بقول خودش چه مهمانی! هم با آمادگی کامل قبلی که دارند، ژست غافلگیر شدن به خود می گیرند و هر کدام دلایلی از قبل آماده شده را بصورت فی البداهه بازی می کنند و آسمان ریسمان می کنند و پشت گوش ملت را هم مخملی فرض می کنند.
تو مگو همه به جنگ اند و ز صلح من چه آید؟ تو یکی نه ای، هزاری! تو چراغ خود برافروز این بیت از شعر زیبای مولانا را دیروز روی دیوار یک مغازه دیدم و چقدر شیفته اش شدم! دو درس مهم در این بیت هست، یکی اینکه علیرغم درگیری های فزاینده اطرافیان با زندگی و همدیگر، ما باید سخت نگیریم و از زیبایی های زندگی و از خوبی های آدم ها لذت ببریم. دیگری اینکه که اگر به چیز پسندیده ای باور داشته باشیم باید به آن عمل کنیم، حتی اگر راهمان را از بقیه جدا کند.
مرگ مسئله ای نیست، اگر بدرستی زندگی کرده باشی! این جمله ای از کتاب یک عاشقانه آرام» نادر ابراهیمی است. برای دومین بار دارم فایل صوتی آنرا با صدای خودش گوش میکنم. نمی دانم چند درصد از هموطنان من می دانند چنین کتابی با چنین صدایی وجود دارد. کتابی که به بخش بزرگی از سوالات نپرسیده ما در زندگی مشترک پاسخ می دهد. کتابی که نمی توان بدون اینکه چندین بار به گریه ات بیندازد، خواندش! بگذریم، صحبت از مرگ است.
عجب قماری است این بورس لعنتی! اندک سرمایه ای اگر داشته باشی و در مقطعی مثل الان چند ماه سود کنی، دیگر نمی شود ولش کنی. مثل کرم می ماند که درون مغزت دائم وول می خورد. شاخص فردا چطور میشه؟ فلان سهمم چرا امروز منفی خورد؟ فردا بفروشمش خلاص شم؟ چی بخرم؟ چقدر نگه دارم؟ فلان سایت چی رو سیگنال کرده؟ و . اصل تئوری ورود نقدینگی به بورس که الان دولت آنرا اجرا میکند خوب است، به شرطی که اهداف کثیفی پشت آن نباشد.
سالها پیش در سفر برزیل با همکاری برخوردم که بیش از حد ساکت به نظر می رسید. در نگاه اول اعتنایی نکردم و سکوتش را به دلیل خجالتی بودن و ضعف روابط اجتماعی تصور کردم. کم کم حس کردم خیلی خوب به حرفها گوش می دهد و در اظهار نظرها احتیاط می کند. بعد شک کردم آدم مرموزی باشد. شانس آوردم و او از من خوشش آمد! کم کم نطقش باز شد و فهمیدم چقدر آدم جالب و قابل تأملی است! ما ظرف چند روز آنقدر صمیمی شدیم که اوقات مان بدون هم نمی گذشت.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

روش شناسی پژوهش در جامعه شناسی